2/5/98ساعت 18 بود که به اتفاق هر دو عزیزجونا رفتیم درمانگاه امام حسن که گوشت رو سوراخ کنیم،قرار بود بابات هم بیاد چون خسته بود خوابش برد ما هم دیگه صداش نزدیم و رفتیم،عزیز گلی دم در مواظب کالسکه بود من و عزیز خاتون رفتیم داخل،تو تو بغل عزیز بودی منم آیت الکرسی واست خوندم،خیلی نگران بودم و دوست نداشتم تو درد بکشی،گوشت رو که سوراخ کردن جیغ کشیدی و مثل بارون گریه میکردی،الهی مامانت بمیره،منم همراه تو گریه میکردم،نمیدونستم چطوری آرومت کنم،فقط بغلت کردم و اومدم بیرون که آروم بگیری،و خودمم گریه،الانم که دارم مینویسم گریم میگیره یادم میاد چطوری اشک میریختی،بمیرم برات  تاج سر من،خیلی دوستت دارم،باز شکر خدا عزیز خاتون پیش بود که گوشت رو تمیز کنه با پد الکلی و بچرخونتش که کیپ نشه،وگرنه من از پست بر نمییومدم،چون موقع تمیز کردن گوشت فقط گریه میکنی و نمیزاری
خدارو شکر 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jamie دانلود فيلم و سريال باربری /تهران /اتوبار/تهران rama اپلیکیشن سفارش نان وای کدز روزفا مهندس روح اله رستمی Jeff A TEENAGE BOY OF IRAN مشاوره تلفني صداي مشاور